چه اضطرابِ روشنی به چشم ماه کوچهتان
ز پلکِ عشق میپرد مگر نگاه کوچهتان
ز پلکِ عاشقانهیی پریده تا شگونِ سبز
کسی به خانه میرسد ز گوشهگاه کوچهتان
سرش به سنگ میخورد در اتفاق سارها
زنی که پا درون بَرد به اشتباه کوچهتان
نوشتهام برای تو نکرده پُست نامهیی
که بوی گرگ میدهد سگِ سیاه کوچهتان
ترانه، نامه میشود و نامهها سلامِ سرد
و پاسخی نمیرسد ز نیمهراه کوچهتان
برای تشنهگی من تبسمت روایتیست
دوباره آب میدمد ز چشمهچاهِ کوچهتان