تمام خدایان جهان،
پدرانی بودند که دست میکشیدند
بر سر کودکان شان در گهواره
و همه پیامبران جهان از پدرانی آغازشدهاند
که میبافتند موهای دخترکان شان را
با گلهای ریز میخک
و بلند میکردند فرزندان زمینخوردهشان را
برای بازی دوباره
،پدر
بلند شو از خوابسنگین دیرینهات
و انگشت به دیوار درشتی
این پیلهی مفلوج بزن
که هزاران پروانه رنگین را در من زندانی کرده
بلند شو پیامبر من
به سرم دست بکش تا دوباره ایمان بیاورم
برخاستن را
زندگی بازیی ست
که تو آغاز کردهای
با گل میخکهای عاشقانهات بر موهای من
با پروانههایی که میکاشتی بر خاک روان من
هی پیامبر من
پیامبری که هرگز خنجر نگذاشتی بر گلویی
چگونه زخمیم از تو
چگونه عجین کرد ه ای بر خاک و خونم
اکسیر عشق و عاطفه را
ارثیه یی که سائیده است پهلو هایم را در زخم
برخیز کتابی بنویس
از آیین اهورای عاشقانهات برای بشر
شاید پروانههای رنگی بسیاری
از جوف پیلهها پرواز کنند
و بلند شوند از خاک
کودکانی به زمینخورده