اشیا
به ساعت نگاه میکنم
که حرف نمیزند
فقط راه میرود
به رادیو
که چهارگوشه نشسته است
و پیهم حرف میزند
به تلویزیون
که چیزهایی در او میرقصند
که مال او نیستند
از گوشت و پوست او نیستند
به فرش
که آلزایمر گرفته و نقشهایش را
به خاطر نمیآورد
به تقویم
که یاد گرفته است هرگز به عقب
نگاه نکند
اشیا را چه چیزی به متن ربط میدهد
مگر زبان،
که در “خدمت” من ست
آیا ساعت میداند
که در همزمانی من و جهان
“اکنون” کجاست
یا قبل از آنکه من به دنیا بیایم
“اکنون” گذشته بود
بحث “اکنون” از”پل ریکور”