سقوط می کنی
از بلندترین طبقهِ یک عمارت بلند
پایت می لغزد از روی ماسه یی
از خودت می افتی در خودت
و له می شوی پیش چشمانی که به تو ارج میگذاشتند
میان یک گفتوگوی ساده
سرازیر می شوی در گودالی از تو
یا به مردابی در دیگری…
آسمانخراش بودن یک توهم ست
از نطفگی مایع لزجی و لغزنده یی بودیم
که سقوط میکردیم
از نیمتنهی پایین به نیمتنهی پایین
تا شکل بگیریم،
در شکل آدمهای حقیر و پرمدعا