ماجراها از خودشان شروع نمیشوند
قبل از آنکه به ما برسند
به همهجاها رسیدهاند
و از دستی به دستی شدهاند
همین بوسههای تو
مرز سرخ چه لبهای ملتهبی را که عبور نکرده است
و دستهایت
از چه زمانی
آمار دکمهها، زیبها، پستانها و رانها را
بیخیالاند
معلوم نیست چه اتفاقهایی افتاده باشد
میان خوابوبیداریات
از فانتزی کمرهای باریک
تا رویای باسنها و ساقها از سیگاری تا سیگاری
از جامی تا لبی …از این پهلوی به آن پهلویی
چه اتفاقهایی
وقتی جمجمهات اتاقخوابی است
با تخت خواب دونفره
و سقفی پر از فلشهای رنگی
و دیوارهای پر از تصویرهای برهنه
وقتی چشمهایت میسوزد
در ازدحام بوی عطر و عرق و شراب…
چشمهایت که رستم پهلوان ست!
شرط میبندم
تمام کمانابروهای «حافظ» را
پشت خط تیر مژگان
بیت، بیت شکار کرده باشد
بیت،بیت خوانده و خط زده باشد
دست بکش به انبوه موهایم
در ادامهی ماجراها
و عاشقانه بگو
!تو هرگز تکرار نمیشوی