با هیچی وداع نکردم
گلولهها دنبالم میکردند
و سربازان زندگیام را نشانه گرفته بودند
با هیچی وداع نکردم
نه با عکس یادگاری پدربزرگ
نه با دوستان کودکیام
نه با درخت پیر حیاط
که یک عمر از پستانهایش
به من سیب سرخ داده بود
گلولهها دنبالم میکردند
خیابانها سُرخ بودند
کودکی به من چسبیده بود
که به هیچی درودی نکرده بود
لبخندی نزده بود
کودکی که جنگجویان به انگیزهها منطقی
زندگیاش را نشانه گرفته بودند
با هیچی وداع نکردم
…پیش فرار، پس از فرار … در میان
بی شناسنامه، نامی خریدم
با حروف درشت لاتین
سرزمین من!
آواره گی با من ساخته ست
من با آواره گی
آهایی، ببین جفت چقدرهمیم
برنمیگردم با تو وداع کنم
برنمیگردم عکسهای یادگاری سوختهام را
بردارم
همه پیوند هایی ما از هم گسسته است
اما
،سرزمین من
مادر فراموششدهام
حالت چگونه ست؟
حال آن درخت پیر چگونه ست؟
هنوز به فرزندان بدسگال خود
از پستانهای سرخش، سیب میدهد؟
آیا هنوز
،گلولهها
کودکان چسبیده به مادران شان را
دنبال میکنند؟
تا پیوند های شیرین ترا ا را بگسلند