خیال می کنند برای خود مرگی باید گوشهای دراز داشته باشی و همیشه باید یکی از رو به رو سینه ات را هدف...
بی ربط ها
گاهی به مرد زندانی ،از لای میله های فلزی ،که صورتش را نصف نصف نصف می کند نگاه کرده ای؟ یا به پدری...
کارنوال مرده گان
زندگی کردن را یاد نگرفتم صدای چنگالهایی که گوشتم را روی ظرف ریزه ریزه می کرد حالم را بهم می زد با...
از امروز
نزدیک می آییو مایوس می شویچشم انداز چشمه هایی که دشت شده اندگلویت را می سوزداز اینجا فقط به اینجا...
عکس
زندگی، عکس دست جمعی ما ست روی تاقچه وقتی خانه آتش می گیرد و تو هنوز لبخند می...
بت ها
با آدمهای زیادی آشنا شدم از خاک نرم که می لغزیدند میان دستانم بی شکل و در ذهنم، شکل می گرفتند...
حسرت
دستِ زمان به همه جا می رسد لای به لای حافظه ی تاریک ما را گرد می گیرد کشو ها را تمیز می کند امروز،...
اتاق شش (5)
دروغهای زیادی به خود نگفتهام وقتی قرار بود، ترا بگویم ذهنم درگیر انسان بزرگی بود شبیهی ابلیس،...
نیمه ها
دیگری بهانه است آدمها، فقط بدنبال خودشان می گردند زمانی خودم را در نیمه ی خوب تو یافتم زمانی هم تو...
منفذ ها
به سلول انفرادی پرت شده ام زمین پاهایم را می کشد میان گودالی که بشریت در سرم چال کرده است دراز می...
طرد شدن
درخت، طرد می شوی از پرنده، از برگ، از ریشه، می افتی افقی روی نفس های خودت بی ثمر روی نفس های خودت...
نت
کسی نمی خندید مگر یکی که دهنی نداشت دست بردم روی کلیدحروف چشمهایش را نوشتم کور...